ولادت امام حسن مجتبی ( ع )

 سخاوت امام‏ حسن علیه السلام


ابو نعيم در كتاب حلية مى ‏نويسد: حسن بن على (ع) دو بار آنچه داشت از اثاث زندگيش با خداى خود به دو بخش مساوى تقسيم كرد، و نيز به سند خود آورده است كه: حسن بن على (ع) مال خدا را از دارايى خود خارج ساخت. و سه بار دارايى خود را به دونيم كرد و نيمى را در راه خداى تعالى بخشيد. چنان كه يك جفت كفش را به مستمندان مى‏ داد و يك جفت را براى خود نگه مى‏ داشت. شبيه اين روايت را محمد بن حبيب در كتاب امالى ذكر كرده است.

ابن سعد در طبقات مى ‏نويسد: (امام حسن (ع) سه بار مال خود را به دو قسمت تقسيم كرد. يك قسمت را در راه خدا بخشيد و قسمت ديگر را براى خود نگه داشت؛ تا آنجا كه يك جفت كفش را به مستمندان مى ‏بخشيد و يك جفت را براى خود برمى ‏داشت، و همچنين دو بار مال خدا را از اموال خود خارج ساخت.
ابن شهر آشوب در مناقب آورده است: مردى از او چيزى خواست. آن حضرت پنجاه هزار درهم و پانصد دينار بخشيد و به وى گفت، كسى را براى حمل اين بار بياور، و چون كسى را حاضر كرد، عباى خود را به او داد و گفت اين هم اجرت باربر.
عربى براى درخواست كمك به حضورش آمد. آن حضرت فرمود: هر چه در خزانه هست به او بدهيد. بيست هزار درهم بود. همه را بر عرب دادند. گفت مولاى من اجازه ندادى كه حاجتم را بگويم و مديحه ‏اى را در شأن تو بخوانم، آن حضرت در پاسخ اشعارى انشا كرد، بدين مضمون كه ما گروهى هستيم كه پيش از سؤال به مردم احسان مى ‏كنيم.
مدائنى روايت كرده است: حسن و حسين و عبد اللّه بن جعفر به راه حج مى رفتند. توشه و اثاث آنان گم شد. گرسنه و تشنه بر خيمه‏ اى رسيدند كه پير زنى در آن زندگى مى ‏كرد. از او آب طلبيدند. گفت: اين گوسفند را بدوشيد و شير آن را بياشاميد. چنين كردند. سپس از او غذا خواستند. گفت: همين گوسفند را داريم. بكشيد و بخوريد. يكى از آنان گوسفند را ذبح كرد و از گوشت آن مقدارى بريان ساخت و همه خوردند و در همان جا مدتى اقامت كردند. هنگام رفتن به پير زن گفتند: ما از قريشيم و به حج مى ‏رويم.
چون بازگشتيم نزد ما بيا. با تو به نيكى رفتار خواهيم كرد. سپس وى را ترك كردند و رفتند. وقتى شوهر زن آمد و از جريان اطلاع يافت، گفت، واى بر تو گوسفند مرا براى مردمى ناشناس مى‏ كشى. آنگاه مى ‏گويى، از قريش بودند؟!.
روزگارى بگذشت و كار پيرزن سخت شد. از آن محل كوچ كرد و به مدينه عبورش افتاد. امام حسن (ع) او را ديد و شناخت، پيش رفت و گفت، آيا مرا مى ‏شناسى؟ گفت خير، آن حضرت گفت، من در فلان روز مهمان تو شدم، و دستور داد تا هزار گوسفند و هزار دينار به او ببخشند. آنگاه او را همراه با فردى نزد برادرش حسين بن على (ع) فرستاد. آن حضرت نيز به همان اندازه بدو بخشيد و او را نزد عبد اللّه بن جعفر فرستاد و او نيز عطايى همانند آنان به او داد.

منبع: سيره معصومان ،سيد محسن امين عاملى / مترجم على حجتى كرمانى, ‏ج‏5،ص:22




تاريخ : شنبه 20 ارديبهشت 1399 | 8:55 | نویسنده : مسئول امور فرهنگی |

.: Weblog Themes By SlideTheme :.

  • وب سمفونی
  • وب مستـــر گراف
  • وب دانلودیوم
  • وب آموزش عالی
  •  سخاوت امام‏ حسن علیه السلام


    ابو نعيم در كتاب حلية مى ‏نويسد: حسن بن على (ع) دو بار آنچه داشت از اثاث زندگيش با خداى خود به دو بخش مساوى تقسيم كرد، و نيز به سند خود آورده است كه: حسن بن على (ع) مال خدا را از دارايى خود خارج ساخت. و سه بار دارايى خود را به دونيم كرد و نيمى را در راه خداى تعالى بخشيد. چنان كه يك جفت كفش را به مستمندان مى‏ داد و يك جفت را براى خود نگه مى‏ داشت. شبيه اين روايت را محمد بن حبيب در كتاب امالى ذكر كرده است.

    ابن سعد در طبقات مى ‏نويسد: (امام حسن (ع) سه بار مال خود را به دو قسمت تقسيم كرد. يك قسمت را در راه خدا بخشيد و قسمت ديگر را براى خود نگه داشت؛ تا آنجا كه يك جفت كفش را به مستمندان مى ‏بخشيد و يك جفت را براى خود برمى ‏داشت، و همچنين دو بار مال خدا را از اموال خود خارج ساخت.
    ابن شهر آشوب در مناقب آورده است: مردى از او چيزى خواست. آن حضرت پنجاه هزار درهم و پانصد دينار بخشيد و به وى گفت، كسى را براى حمل اين بار بياور، و چون كسى را حاضر كرد، عباى خود را به او داد و گفت اين هم اجرت باربر.
    عربى براى درخواست كمك به حضورش آمد. آن حضرت فرمود: هر چه در خزانه هست به او بدهيد. بيست هزار درهم بود. همه را بر عرب دادند. گفت مولاى من اجازه ندادى كه حاجتم را بگويم و مديحه ‏اى را در شأن تو بخوانم، آن حضرت در پاسخ اشعارى انشا كرد، بدين مضمون كه ما گروهى هستيم كه پيش از سؤال به مردم احسان مى ‏كنيم.
    مدائنى روايت كرده است: حسن و حسين و عبد اللّه بن جعفر به راه حج مى رفتند. توشه و اثاث آنان گم شد. گرسنه و تشنه بر خيمه‏ اى رسيدند كه پير زنى در آن زندگى مى ‏كرد. از او آب طلبيدند. گفت: اين گوسفند را بدوشيد و شير آن را بياشاميد. چنين كردند. سپس از او غذا خواستند. گفت: همين گوسفند را داريم. بكشيد و بخوريد. يكى از آنان گوسفند را ذبح كرد و از گوشت آن مقدارى بريان ساخت و همه خوردند و در همان جا مدتى اقامت كردند. هنگام رفتن به پير زن گفتند: ما از قريشيم و به حج مى ‏رويم.
    چون بازگشتيم نزد ما بيا. با تو به نيكى رفتار خواهيم كرد. سپس وى را ترك كردند و رفتند. وقتى شوهر زن آمد و از جريان اطلاع يافت، گفت، واى بر تو گوسفند مرا براى مردمى ناشناس مى‏ كشى. آنگاه مى ‏گويى، از قريش بودند؟!.
    روزگارى بگذشت و كار پيرزن سخت شد. از آن محل كوچ كرد و به مدينه عبورش افتاد. امام حسن (ع) او را ديد و شناخت، پيش رفت و گفت، آيا مرا مى ‏شناسى؟ گفت خير، آن حضرت گفت، من در فلان روز مهمان تو شدم، و دستور داد تا هزار گوسفند و هزار دينار به او ببخشند. آنگاه او را همراه با فردى نزد برادرش حسين بن على (ع) فرستاد. آن حضرت نيز به همان اندازه بدو بخشيد و او را نزد عبد اللّه بن جعفر فرستاد و او نيز عطايى همانند آنان به او داد.

    منبع: سيره معصومان ،سيد محسن امين عاملى / مترجم على حجتى كرمانى, ‏ج‏5،ص:22




    تاريخ : شنبه 20 ارديبهشت 1399 | 8:55 | نویسنده : مسئول امور فرهنگی |

    .: Weblog Themes By SlideTheme :.

  • وب فروشگاه زنان
  • وب شمال غرب
  • وب فیـــس کوه
  • وب حــــجاب